1. قحطی بزرگ
جنگ جهانی اول که از ماه اوت 1914 تا نوامبر 1918 رخ داد، از مهمترین اتفاقات تاریخ بشر است که همزمان با حکومت احمدشاه قاجار بود و دولت مشروطهی ایران ضعیفترین دوران خود را میگذراند.
علیرغم اعلام بیطرفی ایران نیروهای متخاصم وارد ایران شدند. بر اثر آغاز جنگ جهانی اول و اشغال ایران توسط بریتانیا و خرید آذوقه، مردم ایران توسط ارتش اشغالگر و شروع قحطی بزرگ 1917-1919م عدهی زیادی از مردم ایران به کام مرگ فرو رفتند.
این قحطی بزرگترین فاجعهی تاریخ ایران است که از حملهی مغول در قرن 13م نیز بسیار فراتر رفت، بطوریکه حدود 8 تا10میلیون نفر از جمعیت 20 میلیون نفری ایران در اثر قحطی یا بیماریهای ناشی از سوء تغذیه از بین رفتند.
منطقهی کُردستان از این وضعیت اسفناک مستثنی نبود و بلکه شرایط حادتری بر آن حکمفرما بود.
2. هجرت به دیار غربت
در چنین اوضاع و احوالی طبیعی است که عدّهای برای نجات جان خود و خانوادهی جلای وطن نمایند. در همین سالها بود که اجداد کُردهای مقیم گنبد کاوس راه غربت را در پیش گرفته و بعد از چند سال آوارگی در آذربایجان روسیه و ترکمنستان و سکونت در شهر ماری از راه خراسان مجدداً وارد ایران شده و به گنبد کاووس، هجرت نمودند. ابتدا در روستای مرجانآباد به کشاورزی اشتغال یافته، ولی بعد از شهریور1320 بهعلت وضعیت بد امنیتی به مینودشت و گنبد، نقل مکان نمودند. سکونت در گنبد با تجارت و دکانداری در خیابانی بنام خیابان کُردها (خیابان وحدت فعلی) آغاز گردید.
هماکنون جمعیت کُردهای گنبد، حدود200 خانوار بوده و در سال 1366 شمسی نیز موفق به احداث مسجد امام محمد شافعی شدند که در آن جمعه و جماعات برقرار است.
3. جرقهی یک محبّت
نگارنده، یکی از اعضای خانوادهی کُردهای گنبد است و زادگاهش نیز گنبد کاووس.
بستهبودن فضای فرهنگی، عدم دسترسی به کتب اهل سنّت، نداشتن مسجد، عدم ارتباط با سایر مناطق اهل سنّت و برخی القائات و شبهات در مورد اعتقادات اهل سنّت مرا رنجیدهخاطر کرده بود تا اینکه اعتراضات و تظاهرات علیه رژیم ستمشاهی آغاز شد.
از طریق جراید، باخبر شدم که مردم شهرهای کُردستان به رهبری ملااحمد مفتیزاده (نقل از جراید آنزمان) علیه ظلم و ستم شاهی تظاهرات مینمایند و ایشان در اجتماعات مختلف سخنرانی مینماید. این اخبار موجب شد به او علاقهمند شوم و محبتش در دلم جای گیرد و کمکم به وی افتخار کنم و در دانشگاه در تقابل با سایر گروهها عکسش را بهعنوان رهبر بر در و دیوار بچسبانم و با همکاری انجمن اسلامی نوار سخنرانیش را پیاده کرده و در قالب کتابچهای بهنامِ «چرا حجاب؟» در چندین ده جلد تکثیر و در بین دانشجویان توزیع نمایم.
4. دیدار با کاک احمد
در سال 1358 که دانشگاهها تعطیل بود، در شهر گنبد برخی از دوستان ترکمن، نشریهای تحت عنوان «ندای ترکمن» چاپ میکردند که بنده نیز آنان را یاری مینمودم. سردبیر نشریه با آیتالله بهشتی در ارتباط بود و طبعاً چاپ نشریه با کمک مالی وی و حزب جمهوری اسلامی صورت میگرفت.
رفتن به سنندج برای دیدار با بستگان بهانهای شد تا با ضبط صوت کوچکی از طرف نشریهی مذکور خدمت علامه کاک احمد مفتیزاده (رح) برسم. ابتدا در خانهی شخصیاش که در داخل کوچهای بود، زیارتش کردم. در چند لحظهی اول شاهد تلفنی به ایشان بودم که گویا از طرف استاندار وقت کُردستان، مرحوم «دکتر ابراهیم یونسی» بود که در مورد عبور ارتش از شهر با هم صحبت میکردند در این گفتگو، ایشان (کاک احمد) فرمودند: «بهشرطی موافق عبور ارتش هستم که هیچگونه آسیبی به مردم شهر نرسد.» بعد از مدتی به اتفاق به منزل یکی از بستگان کاک احمد رفتیم و مصاحبه در آنجا صورت گرفت. یکی از موضوعات آن مصاحبه همان شبههای بود که در مورد اعتقادات اهل سنّت ایجاد کرده بودند یعنی اجتهاد، که ایشان فرمودند: باب اجتهاد در اهل سنّت بسته نیست و موضوع دیگر مصاحبه در مورد نقش زنان بود.
این مصاحبه در نشریهی «ندای ترکمن» چاپ شد که متأسفانه نسخهی آن در نزدم موجود نیست.
نقش کاک احمد فقید در رهبری بخش عمدهای از مردم مسلمان کُردستان و دیدار محبتآمیز و پاسخ عالمانهاش به پرسشها و مشارکت فعال ایشان در جریانات انقلاب اسلامی، محبت آن بزرگوار را در من دوچندان نموده بود، اگرچه بعدها موضعگیریش را در ایجاد شمس (شورای مرکزی سنّت) قبول نداشتم، ولی یاد و خاطره و محبتش همچنان در قلبم جاری و ساری بوده و است.
یادش گرامی و خدایش رحمت کند و با انبیا، اولیاء و صُلحا محشور باد (آمین)
نظرات
سام کردستانی
24 خرداد 1391 - 01:48کردها ملتی ظلمناپذیر هستند، در عهد صفویه به قوچان تبعید میشوند و در همان دوران حماسهی قلعهی دمدم در نزدیکی ورمی (ارومیه) اتفاق میافتد و زنان کرد حاضر به تسلیمشدن به قزلباشهای صفوی نمیشوند و با پرتاب خود از بالای کوه دمدم مرگ را بر ذلت ترجیح میدهند. در عهد رضاخان میرپنج عدهای از آنان به گنبدکاوس و منطقهی ترکمن صحرا تبعید میشوند، ولی حاضر به قبول جور حاکم نبوده و نیستند. با خواندن این خاطرهی آقای عباسی واقعا حسی توأم با افتخار از کردبودن و مسلمانبودن به آدمی دست میدهد، هرچند کردها در مبارزات ظلمستیزانه علیه حاکمان جور، همیشه در صف جلو و در کسوت رهبری این تلاشها بودهاند،اما متأسفانه امروزه- نمیدانم به چه علت- گویی آن برایی و جایگاه قبلی خود را از دست دادهاند و نقش چندن مؤثری در رهبریت اهل سنت ایران ندارند، هرچند تلاش در جهت احقاق حقوق و مطالبات اهل سنت را ارج مینهم. امیدوارم عاقلان اشارت بنده را متوجه شده باشند.